کیان رحیمی پور آذرنیاییکیان رحیمی پور آذرنیایی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی خواستنی من

کیان به روایت تصویر (نویسنده و طراح بابایی)

اینم یه سری عکس از پسملی خواستنی که اماده کردم... که هر کدومش یه حرفی داره ... اینجا که میبینید کیان رو با پست به نزد مادربزرگش فرستادیم تا از دلتنگی در بیاد... مامان بزرگ که در جعبه رو باز کرد دید ایوای من این دیگه چیه ( اشی مشیه ) این که کیان ... کیان هم با باز شدن در خوشحال شد که از دست تاریکی رهائی یافته و به مامان بزرگش نگاه کرد مامان بزرگم توی جعبه رو که دید ... دید از ضریه گیرو مقوا و یونولیت خبری نیست ( که البته لازم به ذکر است که بگویم ما گذاشته بودیم کیان از گشنگی و ناچاری همش رو خورده بوووووووووود .)   و کیان خطاب به مادر بزرگ گفت : چیه خب گشنم بوووووووووود ... تاریک بوووود ... جیش کردم..... پی پی...
29 بهمن 1390

بابایی عجله کرده یه چیزیو فراموش کرده...

سلام ... بنده دیروز همچین با عجله برای نوشتن این مطلب که گل پسرم دندون در اورده امده بودم اینجا که پاک فراموش کردم که اول در مورده این بنویسم که کیان بابایی من اول گفت بابا بعد دندون دراورد . البته لازم به ذکر است که خدمت تمامی بینندگان و خوانندگان این سایت عرض کنم که کیان من اول به صورت اکو به طور مثال {بابابابابابابابابابابابابا یییی قییی ) ایجوری گفت واسه همین من جدی نگرفتم ... بعد به کیان بر خورد و به صورت خیلی رسا و بلند گفت بابا تازه اونجا بود که من فهمیدم کیان میگه بابا ... چون ١ دونه گفت و به صورت فنی  این عکس رو هم که براتون گذاشتم همون وقت که گفت بابا ... و آرزو میکنم بچه ی شما هم هر چه زود تر مامان و یا ...
16 بهمن 1390

تبریک برای دندون کیان کوچولو

سلام پسلم... خوبی پسلم... تبریک میگم خیلی زیاد فراوان بسیار زیاد چوخ چوخ  Too much كثير جدًا -  Твърде много Massa 太多了 Hrozně moc For meget Liiga palju Te erg Liian paljon Trop Zu viel Υπερβολικά πολύ Twòp יותר מדי बहुत ज़्यादा túl sok Terlalu banyak Troppo 非常に 너무 많이 pārāk daudz per daug for mye Zbyt dużo Muito prea mult Очень сильно príliš veľa preveč Demasiado För mycket มากเกินไป Çok Забагато...
16 بهمن 1390

اولین مروارید

  سلام جوجوی دوست داشتنی من مامانی امروز اومدم یه خبر خوب بدم اونم اینه که درست هفتم بهمن یعنی پایان هفت ماهگیت اولین مرواریدت نیش زد هوووووووراااا بزنین اون دست قشنگرو بابا پسملمون از فردا دیگه میتونه همه ی غذا ها رو بجوه !!! حالا مونده یه دندونک خوشمزه که باید واسه پسر گلم درست کنیم... جمعه وقتی با خاله زهرا و نامزدش عمو سعید رفته بودیم بیرون یهو تو ماشین سفیدی اون دندون نازت و دیدم و کلی غش و ضعف کردم مبارکت باشه عزیز دلم ایشالله همه دندونات و مثل اولی به موقع و راحت و راحت تر در بیاری دوستت دارم فرشته ی ناز مامان   ...
11 بهمن 1390

خلاصه دو ماه خاطره...

سلام نفسک مامان مامان واقعا شرمنده هستم که نتونستم دو ماه برات از شیرین کاری هات و اتفاقاتی که افتاده بنویسم و برات به یادگار بذارم خوشگل پسرم تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود رسیدگی به تو و کارهای خونه و بعدش گرفتاری و مریضی های پشت هم:  اول من دندون عقلم و جراحی کردم و برای یک هفته رفتیم پیش مامانی مریم و بعدش تا اومدیم خونه دو روز بعدش هم من آنفلونزا گرفتم و هم تو و دوباره رفتیم پیش مامانی مریم یک هفته موندیم و کلی زحمت دادیم بعد که اومدم تهران افتادم دنبال کارای تمدید گواهینامه و کلی دردسر اونو داشتم ... و بعداز اون متوجه شدم تو آشپزخونه سوسک ریز زیاد میبینم...هیچی دیگه مجبور شدم تموم کابینتارو ریختم بیرون و با وجود تو ور...
7 بهمن 1390
1